نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

عشق زندگی

نیکی و عسل

یه روز که خانم جان اومده بود خونه زهراخاله دوست داشتم برم اونجا به خاطر نیکی و اذیتاش نمیرفتم دل رو زدم به دریا و گفتم میریم اما اگه اذیت کنه برمیگردم خلاصه حضر شدیم و ناهار رفتیم شوهرش رفته بود کربلا و ما مثلا رفتیم جا خالی نباشه بگیم برخلاف انتظارم نیکی خیلی خوب بود خیلی بازی کرد و همه بهت زده بودن خدا رو شکر با عسل سازگار شدن تا موقع برگشت که دیگه زد به اون راه خودشو و یه خورده شلوغی کرد و لباسای عسل رو ریخت بیرون اونم حرص میخورد دنبالش کرد منم دیدم اوضاع داره وخیم میشه سریع جمع کردم و اومدیم ولی همین که خودشو تا بعداز ظهر نگه داشت کلی جای تشکر داره
20 آذر 1393

خونه خاله مریم

مریم از دوستای دوران دبیرستان منه خیلی اصرار داشت بیاید خونمون بچه هاتونم بیارید و من میگفتم بچه ها اذیت میکنن نمیذارن ما همو خوب ببینیم دیدیم تولدشه تصمیم گرفتیم بریم نیکی رو نذاشتم بره مهد حاضر شدیم راه افتادیم بگذریم که نیکان چه علم شنگه ای به پا کرد که تو ماشین بغل من باشه رفتیم سر راه معصومه و پسرش رو هم سوار کردیم رفتیم تو راه یه کم نیکی و آراد بحث کردن اما به خیر گذشت معصومه کلی خوراکی آورده بود سرگرم شدن اونجا مریم کلی اسباب بازی آورد که بازی کنن اینا همش به هم میپریدن سر اسباب بازی دعوا کردن و کلی بحث و با مداخله معصومه از دعوای بدنی جلوگیری شد ظهر پارسا (پسر مریم که کلاس اوله)از مدرسه اومد کلی خوشحال بود 2 تا یار اوم...
19 آذر 1393

قیافه ما در بعد از ظهرها

دوست دارم یه روزایی طرفای عصر یکی بیاد خونمون حال و روز منو ببینه یا یه عکس بندازن ازم و به عنوان سوال مسابقه بپرسن چه بر سر این زن آمده است؟ حتما جوابای جالبی میدن فقط اونایی که شرایط منو دارن میتونن جواب درست رو بدن دوتابچه از سر و کول من بالا میرن چشمام از بیخوابی سرخ شده موها پریشون لباس کج و کوله نیکان در حال کشیدن لباسم برای خوردن شیر نیکی در حال پریدن رو شکم و پاهام خلاصه تصور کن باباشون هم خواب تازه میگه اینا رو بخوابون سردرد گرفتم از صداشون و قیافه من و قیافه بچه ها قیافه بابا بعدشم انتظار دارن آدم خوش اخلاق باشه قربون صدقه بره شیک و تمیز بپوشه ...
2 آذر 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد